چشمون من
چشمون من تو را میخواد خوابو بهونه میکنن
تو عالم خیالشون تو رو نشونه میکنن
چشمون من وا نمیشن همش میخوان سفر برن
به عشق تو ای خوب من سفر تا به سحر برن
یه چیزائی تو چشماته
یه حرفائی تو نگاته
نمیشه اونها را که گفت
این خود عشقه باهاته
هر جا میرم تو با منی
هرلحظه تو فکر منی
صبح سحر تنگه غروب
سایه به سایه با منی
چشمون من تو را میخواد خوابو بهونه میکنن
تو عالم خیالشون تو رو نشونه میکنن
شاید که این التماسه خود منه توی چشات
تصویر فریاده منه داد میزنه تو را میخواد
شکسته اون غرورمه اینچنین افتاده به پات
تسلیم چشمونت شده جونم و من میدم برات
|